در چشم های او هزاران درخت قهوه بود .. *

ساخت وبلاگ


زندگی فقط اونجاش که بعد کلی حرف با انرژی و خنده هات سر برمیگردونی میبینی بی وقفه و آروم داره نگاهت میکنه ، یجوری که انگار اصلا نمیشنوه و فقط داره میبینه ، بعد پلک میزنه و دستتو میگیره و یواش میگه خیلی دوست دارم ..

چقدر شیفته ی این اوج و فرود لبخندام و چشماشم .. چشماش .. آخ چشماش ..






* در چشم های او هزاران درخت قهوه بود

که بی خوابی مرا تعبیر مینمود ..

باران بود که میبارید

و او بود که سخن میگفت ... 

 "کیومرث منشی زاده"

تو شبیه تموم گلدوزی های روی لباسم ، مهربونی !...
ما را در سایت تو شبیه تموم گلدوزی های روی لباسم ، مهربونی ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jighe-soorati2016 بازدید : 219 تاريخ : سه شنبه 5 ارديبهشت 1396 ساعت: 17:11