که چنین خوب چرایی ...

ساخت وبلاگ

دیشب که در اتاق را قفل کرده بودم ، برق را خاموش کرده بودم ، پتو را هم انداخته بودم روی سرم و یکجوری پنهان شده بودم که خدا هم مرا گم کرده بود و هی پروپرانول میخوردم و مامان و بابا آمده بودند پشت در و هی در میزدند که بیا و این در را باز کن و هی میگفتم تنهایی میخواهم ، هی میگفتند باز کن نگرانت شدیم و من هی میگفتم تنهایم بگذارید ، حتی آنجا که گفتم خوبم خوبم حالم خوب است و گفتند اینطوری که تو آنجا در بسته ای و غمبرک زده ای ما حالمان خوب نیست فهمیدم خدا آنها را داده است که وقتی چیزی برایت نماند و کسی هم ، از بی کسی نمیری .. فهمیدم که سلطان غم ، مادری پشت کامیون هاست یعنی چه .. که پدر نباشد باید هفتی هشتی های نقاشی های کودکی ات تکیه کنی هم ..

تو شبیه تموم گلدوزی های روی لباسم ، مهربونی !...
ما را در سایت تو شبیه تموم گلدوزی های روی لباسم ، مهربونی ! دنبال می کنید

برچسب : که چنین خوب چرایی,كه چنين خوب چرايي,باید به تو گفتن که چنین خوب چرایی,باید اول ز تو پرسید که چنین خوب چرایی,بایداول به توگفتن که چنین خوب چرایی, نویسنده : jighe-soorati2016 بازدید : 269 تاريخ : جمعه 2 مهر 1395 ساعت: 22:55